داستانی واقعی، کوتاه و آموزنده    


در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر
نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پو بتواند کمکش کند.
 
گروه اینترنتی درهم | www.darhami.com
ادامه نوشته

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود

تو اتوبان مشهد-باغچه داشتم ماشین رو با 180 تا گاز میدادم...یه دفعه خوردم به کمین پلیس... تابلو زد که بزن کنار و دلم ریخت تو شکمم..آخه شنیده بودم بیشتر از 140 میبرن پارکینگ..از تو آینه دیدم افسره داره میاد.. به خانمم گفتم حالا چکار کنیم... گفت: یه جوری سر ته شو هم بیار..حالا بعد عمری اومدیم مسافرت.به سرم زد ادای کرولال ها رو در بیارم... شیشه رو دادم پایین..افسر:آقا چه خبره؟؟کجا با این عجله؟
من:اووممممم.مممم.. موم...اووممم
افسر:شما معلول هستین؟
من:با اشاره گفتم...اوممم... می شنوم ولی نمی تونم حرف بزنم
افسره دیدم دلش سوخت...گفت می دونید الان جریمتون 100 هزار تومنه و باید هم برین پارکینگ؟
من:اوووومممممم .مممو اوم.(یعنی جون ما ببخشید..به من رحم کنید..حواسم نبود) افسر:خب براتون 14000 تومن می نویسم...ولی خواهش میکنم بیشتر دقت کنید...
در تمام این مدت خانمم از زور خنده شالشو انداخته بود رو صورتش و داشت به زور می خندید..در این حین ..پسر 3 سالم هی داشت به این پخش سی دی ور می رفت و اعصابم رو خورد کرده بود..
افسره همینجور که داشت جریمه رو می نوشت..یه دفعه زدم پشت دست بچم و گفتم: بشین دیگه پدر سگ ! دیگه روم نشد تو چشم افسره نگاه کنم.. گفت: عجب...لطفا تشریف بیارین پایین...
هرچی گفتم: سرکار ببخشید... می خواستم خستگی تون در بره...فکر نمی کردم باور کنید.. فایده نداشت منو برد پیش سرهنگه داخل ماشین و اونم کلی خندید... خلاصه بعد کلی التماس برام 100000 تومن جریمه نوشت ولی بخاطر اینکه خستگی شون رفع شده بود نذاشت برم پارکینگ..در هر حال فکر کنم آه دل پسرم منو گرفت..وگرنه منو اونقدر جریمه نمی کرد..
بقول اون لاک پشته: لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود...

تاحالا دقت کردین؟

*تاحالا((دقت کردین))جمله:با تمام احترامی که واستون قائلم))شروعی است برای انتقاد های بی رحمانه؟

*دقت کردین تو دستشویی شیر آب رو نیم دور می پیچونی کل آب شهر ازش می پاشه به در و دیوار وسر وصورتت،حالا17 دور باید بتابونی تا بسته شه؟

*دقت کردین وقتی کلوچه می خوریم یه چیزایی بالای لثه گیر می کنه که با انگشت درش میاریم ومی خوریم،آخرشم انگشتمون رو نگاه می کنیم

*دقت کردین وقتی کسی تو تاکسی کنار آدم روزنامه می گیره دستش،مطلبش هرچی که باشه خوندش تا سر حد مرگ جالب می شه؟

ادامه نوشته

ماهمسایه خدابودیم

شاید مرا دیگرنشناسی،شاید مرا به یاد نیاری. اما من تورا خوب می شناسم.ما همسایه ی شما بودیم وشما همسایه ی ما وهمه مان همسایه خدا.

یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی وزیر بال فرشته ها قایم میشدی.ومن همه ی آسمان را دنبالت میگشتم؛تو میخندیدی ومن پشت خنده ها پیدایت می کردم.

خوب یادم هست که آن روزه عاشق آفتاب بودی توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود.نور از لای انگشت های نازکت می چکید.راه که میرفتی  ردی از روشنی روی کهکشان می ماند.

ادامه نوشته